این تصور که هرکس اندیشه متمایل به چپ دارد طرفدار مارکسیست است و پیرو خط لنین و یا عاشق تاواریش روسی از بیسوادی و ناآگاهی سیاسی میآید که دشمنان ایران بر آن سوار شده اند و چهار نعل به مردمان مبارز میتازند و شمشیر تیز تفرقه را به گردن ناسور این انقلاب تازه شکل گرفته میزنند.
چپ کمونیست نیست. کمونیست ایدئولوژی مریضی است که به جان مردمان کم دانش با ذهنیت های مردم گرایی و برابری خواه افتاد و به اسم چپ آنها را اغفال کرد. چاره کارش دانش بود و آگاهی که هنوز بعد از گذشت بیش از شصت سال روشنفکران به اصطلاح وطن پرست نفهمیدند و همچنان با ساطور سانسور به هرآنکس که دم از عدالت اجتماعی و برابری میزند حمله میکنند و واژه چپ را برای ایران به دمل چرکینی تبدیل کردهاند که هر روز سر باز میکند و چرک این دشمنی ها صورت خسته سرزمین مادریمان را آلوده میکند.
مشاوران بی خرد تحکیم وحدتی از آن روز که سامانه پادشاهی را با تشکیلات ریاست جمهوری اشتباه گرفتند و به دنبال طرفدار جمع کردن، به شعارهای عوام فریب پرداختند، بزرگترین خیانت را به آینده ایران میکنند.
شکاف عمیقی که بین طرفداران اندیشه های چپگرا که غالبا قشر تحصیل کرده و هنرمند و تازه کتاب خوان ایران است و در مقابل آن مردمان ساده سختی کشیده ایران و جمعی سینه چاک پادشاهی افتاده و هر روز عمیق تر میشود حاصل همین سیاست های غلط و شاید بشود گفت نفوذی جمهوری اسلامی در بدنه پادشاهی است. شکافی که جنگ جمهوری خواهی و پادشاهی خواهی مبدل شده تا جایی که دشمن واقعی یعنی جمهوری اسلامی و سپاه را در سایه امنی رها کرده و بر سر هیچ از میان دو طرف هر روز تلفات میدهد.
چه شد که شاهزاده لیبرال ایران دوست که آن روزهای اول میگفت من خودم به شخصه طرفدار جمهوری هستم امروز همسرش شعار «مرگ بر …» شورشی های ۵۷ را میدهد و خلاف آنچه تعریف پادشاهی پارلمانی یا همان مشروطه تکه پاره است وارد جنگ های جناحی شده و اصل بی طرفی سیاسی را زیرپا گذاشته.
گیرم هم جمهوری اسلامی با موشک های اسرائیل سقوط کرد و استخر کاخ سعدآباد را آب انداختند و درختانش دوباره جان گرفتند، با این شکاف عمیق چه خواهید کرد؟ آیا به دنبال یک حکومت سی چهل ساله دیگر میگردیم که دوباره ها در آن تکرار شوند؟ آیا این جنگ احمقانه راست و چپ تا تکه تکه کردن ایران میبایست ادامه پیدا کند؟ آیا نمیشود از تاریخ درس گرفت و راه تعدیل و میانه پیش گرفت؟ چند سال برنامه داریم بازیچه دست دشمنان ایران باشیم و شعار مرگ بر این و مرگ بر آن بدهیم و به یکدیگر ناسزا بگوییم و پیراهن پاره کنیم، شلیک کنیم و دار بزنیم؟ آیا این همه مرگ کافی نیست؟
مردم ناآگاه اما شما چطور؟ شما قشر پر مدعای سیاسی و روشنفکر که دهانتان بوی کاغذهای کاهی کتاب میدهد چطور؟ از آن همه کتاب که خوانده اید نیاموختید که مردمان یک کشور را به صرف مخلف بودن نمیشود حذف کرد؟ شما که چهل سال در کشورهای آزاد زندگی کردید هنوز نفهمیدین در هر کشوری هم وجود راست اهمیت دارد و هم چپ؟ هم ملی گرایی مهم هست و هم برابری؟ هم امنیت سرمایه دار مهم است و هم امنیت کارگر؟
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تومیروی به ترکستان است
محمدرضا شاه گفت “خمینی به ایران و آینده ایران فکر نمیکند و فقط به نفرت خودش علیه من اهمیت میدهد. من به کشورم به مردمم و آینده مان می اندیشم. اما او (خمینی) فقط میخواهد مرا نابود کند. این تفاوت من (شاه) با خمینی است”
از خودمان بپرسیم فرق ما در این مبارزه با خمینی چیست؟
*هیربد هیومن تحلیلگر مسائل سیاسی و فعال مدنی