فاشیسم در شرق، آفت و بیماری عقل شرقی در این صد ساله اخیر است که خود را در مجموعهای از گروهها به شمول دولت و اپوزیسیون و احزاب و در ایدئولوژیها و هیجانات گوناگون نشان داده است.
به عبارتی وجه شناسه فاشیسم و خشونت شرقی در هراس از حضور دیگریست و خشونت و رزمندگیاش بیشتر در بستر متنوع شرق بوده و ناتوانی و عدم پذیرش تنوع و تفاوت، سبب بیماری «دیگریستیزی» شده است.
فوبیای شرقی، خاورزمین را بستر ظهور و حضور شرارت و خشونت کرده است. خشونتی که نتیجه و بازخورد روند طبیعی عدم پذیریش تفاوتها و دیگریست. به عبارتی عقلهای شرقی در قالب عقل شرقی شباهتی هولناک به یکدیگر دارند و آن میل به عدم پذیرش و خودبرتربینی بیمارگونه است که دیگری را در شمایل دشمن در آنسوی محیط یا زیستبوم که اکنون چیزی جز جبهه نبرد نیست، تصور می کند.
ناتوانی در بینش و تجربه تفاوتها سبب مجموعهای از حصارها میان انسان با انسان شده است که دلالت بر روحیه این روزهای انسان شرقی دارد. روحیه ترس یا هراس از نابودی به واسطه دیگری، تبدیل به روحیه غالب شرقی شده است که مستعد زایش و تکرار زنجیرهای از خشونتهاست.
به عبارتی ترس درونی از نابودی، جز امکان و قوهای برای عطش به نابودی و فاشیسم مگر چیست؟ جز هدف و آرزوی خود را در نابودی مطلق دیگری یافتن است؟
عقل شرقی فاقد سیستم سیاسی و علمی شده و صرفا مجموعهای از هیجانات را در قالب تاکتیک و استراتژیهای خشن در دست دولت و مخالفان دولت نهاده است. تجلی عقل شرقی در شکل دولت، قدرت را همچون صاحب حق به ابراز خشونت شناخته و همین عقل در قالب اپوزیسیون، عطش به قدرت برای ابراز خشونت دارد و بر خلاف نمونه غربیاش توانایی در اعمال غیرمستقیم و زیرپوستی قدرت را نداشته و ندارد، لذا در شرق، قدرت همواره شدید و مستقیم اعمال شده است و بر خلاف آنکه قدرت امکان استفاده از خشونت را در برابر تهدید در خود داشته باشد، تبدیل به قدرت همان خشونت شده است.
عقل شرقیِ ناتوان در خوانش و پذیریش تفاوتها، برقراری رابطه را در ایجاد شباهتهای عجیب و ترسناک شناخته که بنیانش در خشونت دو طرفه است و در واقع شکست تمام پروژههای شرقی، بیشتر شکست در پذیرش تفاوتهاست تا شکست در ایجاد اتحاد و شباهتها و به همین سادگی از اماناللهشاه تا رضاشاه و آتاتورک مجموعهای از ناکامیها داریم.
فوبیای هراس از دیگری مترادف ناکامی در تعریف هویت و تعارض آن با تنوع محیطیست. تعریف هویت در شرق متوجه تصویری کلی و ذهنی از خود است که ابدی، ثابت، همیشگی و غیرقابل دستبرد است و در کنار این تعریف بیمارگونه از هویت، بستری وجود دارد که به شکل تاریخی، شدیدا سیال، متغیر و داد و ستدی بوده است و در این بستر هیچ امری نتوانسته همیشه پایدار بماند. به عبارتی، فوبیای شرقی عطش دیوانهوار به پایداری هویت و جدایی من از دیگران دارد و به نوعی تاکید بر جدایی و تبعید دیگری از خود است و همین امر سبب شده تا شرق، بستری برای خشونت و دیکتاتوری شود. ما نیاز به باز تعریف هویت به کرات داریم.
نویسنده: سعدی خراسانی
ویراستار: دکتر پانتهآ پیوندی